بشنو این دل چون حکایت میکند از جدایها شکایت میکند
که از نیستان من و ببریدن در نفیرم مرد و زن نالیدن
هر کسی از زنده خود شد یار من شد یار من
اسرار من اسرار من اسرار من اسرار من
اسرار من اسرار من اسرار من اسرار من
بشنو این نی بشنو این نی بشنو این نی چون
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایها از جدایها از جدایها شکایت میکند

هر کسی کو درو ماند از عصر خویش
با جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالانه شدم
جفت بعد حالان و خوشحالان شدم
روزها گر رفت گور آباد نیست
تو بمان ای یار که
چو تو کمک نیست
جمله معشوق هست و عاشق پرده ای
زنده معشوق هست و عاشق مرده ای

هر کسی از زنده خود شد یار من شد یار من
اسرار من اسرار من اسرار من اسرار من
اسرار من اسرار من اسرار من اسرار من
بشنو این نی بشنو این نی بشنو این نی چون
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایها از جدایها از جدایها شکایت میکند

بشنو این نی بشنو این نی بشنو این نی چون
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایها از جدایها از جدایها شکایت میکند
شکایت میکند
بشنو این نی بشنو این نی بشنو این نی چون
بشنو این نی چون حکایت میکند
از جدایها از جدایها از جدایها شکایت میکند